ماجراجویی‌های ریک و دوستان

طلسم اژدها: ریک سانچز و هری پاتر در دنیای جادو

ماجراجویی ریک سانچز و هری پاتر

ریک سانچز با حالتی گیج و منگ به هری پاتر که روبروی او ایستاده بود خیره شد. هری با جادوی خود، ریک را از بعدی دیگه به هاگوارتز، مدرسه جادوگری، teleport کرده بود. ریک که از این اتفاق شوکه شده بود، با لحنی تمسخرآمیز گفت: “پس اینطوری جادوگرها سفر بین بعدی انجام میدن؟ یه عالمه نور و رنگ و یه عالمه چرت و پرت؟”

هری که از لحن ریک خوشش نیامده بود، اخم کرد و گفت: “بهتره مراقب حرف زدنت باشی ریک سانچز. اینجا هاگوارتزه، نه آزمایشگاه کثیفت.”

ریک پوزخندی زد و گفت: “هاهاها، من دانشمندم، نه یه شعبده باز مسخره!”

در همین حین، پروفسور اسنیپ، استاد معجون سازی، وارد کلاس شد. نگاهش به ریک افتاد و با لحنی تند گفت: “تو اینجا چیکار میکنی؟”

هری قبل از اینکه ریک جوابی بدهد، گفت: “پروفسور اسنیپ، من ریک سانچز رو از بعدی دیگه به اینجا آوردم. فکر میکنم میتونه بهمون کمک کنه.”

اسنیپ با تعجب به هری نگاه کرد و گفت: “اون چطور میتونه بهمون کمک کنه؟”

هری گفت: “ریک یه دانشمند نابغه‌است. اون میتونه با علمش بهمون کمک کنه تا طلسم های جدیدی رو کشف کنیم.”

اسنیپ با تردید به ریک نگاه کرد و گفت: “بسیار خب، سانچز. یه فرصت بهت میدم. اما اگه خرابکاری کنی، خودم شخصاً پرتت میکنم بیرون.”

ریک پوزخندی زد و گفت: “چشم، پروفسور. من فقط یه سوال دارم. اینجا دستشویی کجاست؟”


چند روز بعد، ریک و هری در کتابخانه هاگوارتز مشغول مطالعه بودند. ریک با اشتیاق طلسم های مختلف را بررسی میکرد و هری سعی میکرد تا آنها را اجرا کنه.

ریک ناگهان گفت: “هری، فکر کنم یه چیزی کشف کردم.”

هری با کنجکاوی به ریک نگاه کرد و گفت: “چی؟”

ریک گفت: “من یه طلسم پیدا کردم که میتونه دروازه ای به یه بعد دیگه باز کنه.”

هری با تعجب گفت: “واقعاً؟”

ریک گفت: “بله. اما برای انجام این کار به یه ماده خیلی خاص نیاز داریم.”

هری گفت: “چه ماده ای؟”

ریک گفت: “پودر اژدها.”

هری با وحشت گفت: “پودر اژدها؟ اما اونا خیلی خطرناک هستن!”

ریک پوزخندی زد و گفت: “برای من که خطرناک نیستن.”


چند ساعت بعد، ریک و هری در جنگل ممنوعه به دنبال اژدها میگشتند. ناگهان، اژدهایی غول پیکر از میان درختان بیرون آمد. هری ترسیده بود، اما ریک خونسرد بود.

ریک طلسمی را زمزمه کرد و یه پرتوی نورانی از دستش به سمت اژدها شلیک شد. اژدها زوزه ای کشید و به زمین افتاد.

ریک و هری به سمت اژدها رفتند. ریک با چاقویی تیز، پولک‌های (پوست) اژدها را برید و پودر اژدها را جمع آوری کرد.


چند روز بعد، ریک و هری در کلاس درس معجون سازی بودند. ریک پودر اژدها را به طلسمی که پیدا کرده بود اضافه کرد و طلسم را زمزمه کرد. ناگهان، یه دروازه ی نورانی در مقابل آنها ظاهر شد.

هری با تعجب به دروازه نگاه کرد و گفت: “این… این شگفت انگیزه!”

ریک پوزخندی زد و گفت: “بهت که گفتم.”

هری و ریک از دروازه عبور کردند و خود را در دنیایی جدید یافتند. دنیایی پر از جادو و شگفتی…

ادامه داستان

ریک و هری در دنیای جدید به ماجراجویی های خود ادامه میدهند. آنها با موجودات جادویی مختلفی ملاقات میکنند و با دشمنان خطرناکی روبرو میشوند. ریک با علم و دانش خود و هری با شجاعت و جادوی خود، از پس چالش های مختلف برمی آیند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا